جدول جو
جدول جو

معنی مبذول داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

مبذول داشتن
انجام دادن به انجام رساندن، بخشیدن دادن بخشیدن دادن (در سخن از بزرگان باحترام استعمال شود) : عاطفت خسروانه ملتمس او را مبذول داشت، انجام دادن بعمل آوردن: از کوششهایی که مبذول داشته اید سپاسگزاریم
فرهنگ لغت هوشیار
مبذول داشتن
((~. تَ))
بخشیدن، به عمل آوردن
تصویری از مبذول داشتن
تصویر مبذول داشتن
فرهنگ فارسی معین
مبذول داشتن
دادن، بخشیدن، عنایت کردن، بذل کردن، صرف کردن، به کار بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
عمل کردن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شُو هََ رَ تَ)
عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. (ناظم الاطباء). عذر کسی را پذیرفتن:
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است.
رودکی.
چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226).
با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور.
ناصرخسرو.
ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست
این بیخردیها همه معذور همی دار.
سنائی.
عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. (کلیله و دمنه).
مرا نه درخور ایام همتی است بلند
همی به پرده دریدن نداردم معذور.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 232).
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست را
محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را.
(گلستان).
من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست
دوستان معذور داریدم که پایم در گل است.
سعدی.
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما را
معذور بدارد چو ببیند به عنایت.
سعدی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
عمل نمودن. رعایت کردن. (ناظم الاطباء). عمل کردن. اجرا کردن. کار بستن. به کار بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد. (منشآت قائم مقام) ، استعمال کردن. (ناظم الاطباء) ، متداول ساختن. مرسوم کردن. رایج ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبغوض داشتن
تصویر مبغوض داشتن
دشمن داشتن دشمن داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده کردن پهن نمودن: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامن قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
انجام دادن عمل کردن اجرا کردن: (و آن عالی جاه باید همین قاعده را معمول دارد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 198)، متداول کردن رایج ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
پوزش پذیرفتن، بر کنار کردن عذر کسی را پذیرفتن، کسی را از کاری معاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مول داشتن
تصویر مول داشتن
فاسق داشتن زن: (و زن مولی داشت شب خلوت در اثنا مفاوضه این احوال با مول بگفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمول داشتن
تصویر معمول داشتن
((~. تَ))
به کار بستن، انجام دادن
فرهنگ فارسی معین
انجام دادن، اجرا کردن، متداول ساختن، باب کردن، رایج کردن
متضاد: از رواج انداختن، نارایج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
معاف کردن، معذور کردن، عذر پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد